هوایم

ساخت وبلاگ
قبل تر ها، شاید بشود گفت از خرسالی ام حتی ، فکر می کردم اگر آدم ها از زندگی ام می روند مقصرش من هستم،به همین دلیل باج های کوچکی برای ماندنشان در نظر می گرفتم. از همان دوست نازنینی که همکلاسی کلاس اول من بود ، دندان های خرگوشی داشت و بسیار هم باهوش و اهل شیطنت بود،در عین حالی که لطیف بود و دلنشین،بسیار هم‌ زیرک و سیاستمدار بود،خانواده اش یعنی پدر و مادر و خواهر و برادرش از آنهایی بودند که در هر شکل و عقیدتی کنار آنها بودند. دوستی که از وجودش لذت می بردم اما بی وقفه دنبال "همیشگی" ساختن آن رابطه بودم فارغ از اینکه ممکن است بنا به هر دلیلی یک روز در زندگی هم نباشیم و اتفاقاً هم ماجرا درست به همین شکل پیش رفت و من حدود دو سال و چند ماه بعد از آن شهر،مدرسه و آدم هایش و دوستم دور شدم آن هم نه به خواست خودم به واسطه ی پدر و مادرم. راستش در عالم کودکی نا خودآگاه فکر می کردم مقصر این رفتن ها من هستم،اگر دوستم دیگر کنارم نیست اگر شهری که در آن زندگی می کردم تغییر کرده و اگر تمام همکلاسی ها،کلاس ها و حتی درب ورودی مدرسه مان هم تغییر کرده،انگار مقصر همه چیز من بودم. بعد ها کم کم دوستی های جدید که شکل گرفتند،آدم های جدید و دوست داشتنی دیگر که آمدند،حتی برای عزیزترین هایم نه اینکه بگویم خرده باج هایی که برای نگه داشتنشان میدادم را متوقف کرده بودم،مثل وقتی که با دوست و همکلاسی کلاس چهارم قرار گذاشته بودیم هر روز صبح باهم به مدرسه برویم چون همسایه ی روبرویی مان بود و من برای ماندن و بودنش همیشه تلاش می کردم. سال ها که گذشت متوجه الگوی مشترکی شدم،اینکه بیشتر آن آدم ها اصلا به خواست خودشان هم از زندگی من نرفته بودند چه برسد به من که اصلا دوست نداشتم دقیقه ای از آنها دور شوم،متوجه شدم هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27

خودتو جای من بذار،هر روز تنها و تنهاتر به دورترین نقطه از محل زندگیت اونم برای کار کردن بری و برگردی،آدم های جدید دوباره و دوباره،آدم هایی که اصلا نمیدونی قصدشون چیه و یه روز یه وقت نگاه نکنی ببینی اهل دو رویی باشن،مدام حواس جمع باشی. بعد از اون هر روز دو تا خط طولانی رو با متروبوس و اتوبوس رفتن و هعی نرسیدن،به تو نرسیدن.دلتنگی فقط میتونه شکل یه روز نسبتاً سرد بارونی،وقتی از روی پل ایوان سرای رد میشی و اشکال درخت ها و‌ روشن و تیره های سرسبزشون به چشم تو سرد و گذرا هستن و آبی موج دریا که سکون رو فریاد میزنه اما اشک در گوشه ی خطِ هر چشمِ تو جمع شده و با یک پلک زدن از مژه هات سقوط میکنه. + استانبولِ لعنتی روزهای خفه کننده و معلقی که بهم دادی رو هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم. هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27

ساعت دو و بیست و چهار دقیقه به وقت استانبول و فردا صبح باید برم سرکار چون خوابم نمیره و دارم به چیزای جالبی فکر میکنم گفتم بیام و حتما بنویسمشون تا نخوابیدم. ولی من واااقعا از ازدواج بریتنی و سم خوشحالم،این دختر ایدل سختی ها بود به نظرم،هرچند سلبریتی نیوز اصلا برام مهم نیست اما شخصیت عجیبی داره و قدرتمنده. خب بریم سراغ من،بعد از ظهر که پشت سر هم داشتم فصل سه How I met your mother رو میدیدم بعد از مدتها یهو حس کردم واقعا از تنها زندگی کردن دیگه داره حالم به هم میخوره و از اونجایی که چهارماه دیگه بیست و شیش سالم میشه (اموجی بر پیشانی کوبیدن) حس میکنم زندگیم به یک ثبات عاطفی نیاز داره لذا نیازمندم لباس سفید راه راه میم عزیزم به همراه کتونی سفید و جوراب بلند سفید بپوشم و با همسر آینده ی بیلیونرم برم گلف بازی کنم و بعد از بازی قهوه درست کنیم و در پنت هوس مون توی نیویورک صرفش کنیم،واقعا فقط در این صورت میتونم حس کنم ازدواجم مفیده :)) این در حالیه که دارم پر پر میشم که فقط یکبار دیگه الف. رو ببینم و دوباره همه چیز رو شروع کنیم. منصفانه نیست میدونم،این همه صبر کردن برای چیه،نمیفهمم. آیا پیرهن سفید و بازی گلف و همسر بیلیونر بهتر نبود؟ بهتر از صبر کردن کوفتی؟ در نهایت فقط قلبت مچاله میشه و دوباره میری زیر پتو که صبح بیدار شی. مع هذا در این روزهای وانفسای پیش از بیست و شیش سالگی حس میکنم نیاز دارم به ثبات و بالانس اونم از همه نوعش در زندگیم.پلاس پلاس : ولی این خیلی ترن آنه که یه روز یه نفر اسمم رو بذاره روی خط تولید شراب سفیدش،این گزینه قطعا باعث میشه بیشتر به اون آدم فکر کنم و بخوام بیشتر بشناسمش. فکر کن کلیر وقتی نیک نیم ساسنخ رو گرفت،کاترینا بلف هیچ وقت فکرشم نمیکرد سَ هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27